دلنوشته هاي من براي دخترم

هفته نوزدهم

وزن کودک شما حدود 260 گرم و اندازه او حدود 15 سانتیمتر (تقریبا اندازه یک کدوسبز کوچک) می باشد. دستها و پاهای او در موقعیت صحیح نسبت به یکدیگر و همچنین نسبت به کل بدن او قرار دارند. کلیه های او به تولید ادرار ادامه می دهند و موهای او در حال جوانه زدن است. این دوره برای رشد اندامهای حسی او بسیار حساس است؛ مغز او قسمتهای ویژه ای برای بویایی، چشایی، شنوایی، بینایی و لامسه ایجاد می کند. سلام عزیز دلم من اوایل این هفته حرکتاتو حس کردم . مثل این بود که یه پروانه توی مشتم تکون بخوره منتظرم که بیشتر احساست کنم. اینجا نوشته که الان مرحله حساسی در تشکیل و رشد اندامهای حسیته . دکتر به همین خاطر به من کپسول امگا سه داده تا به این روند کمک کنه. ...
27 آبان 1389

اسم گل من

سلام مامانی   خودت نمی تونی بگی چه اسمی رو دوست داری؟؟ من و بابا گیج شدیم از بس اسم انتخاب کردیم . زود هم ازشون سیر می شیم . بابا اسم کردی می خواد بذاره و من اسمهای ایران باستان یا دوره مادها رو دوست دارم . البته بعدا اینو تو درسهات بهت می گن که من و بابا یه جا اشتراک داریم و او ن اینه که اسم مادی اگه انتخاب کنیم کردی هم  هست چون کردها نوادگان مادها هستند. چند تا از اسمهاتو برات می ذارم با اینکه هنوز جنسیتت رو نمی دونیم . اسمهای انتخابی من و بابا : آوینا - اوین(به کردی یعنی عشق ) - پرهام ( به خاطر اینکه فارسی شده اسم باباییه)- رژیا - ماردین - هانا - رکسانا - دیاکو  و .... هنوز جستجوی اسم ادامه داره . عز...
17 آبان 1389

هجدهمین هفته از سفر مشترک من و تو

سلام همسفر   اندازه کودک شما تقریبا 14 سانتی متر (تقریبا به اندازه یک سیب زمینی بزرگ) و وزن او حدود 220 گرم است. او مشغول خم کردن دستها و پاهایش است و شما به تدریج این حرکات را بیشتر و بیشتر احساس خواهید کرد. رگهای خونی او را می توان از زیر پوست نازک و شفافش دید و گوشهای او اکنون در مکان نهایی خود قرار دارند و بخشهای بیرونی گوشهای او نیز پیدا هستند. دور اعصاب او با میلین (که یک پوشش محافظ از جنس چربی است) در حال پوشیده شدن است و این فرآیند تا یکسال پس از تولد او نیز ادامه خواهد یافت. اگر کودک شما دختر است رحم و لوله های فالوپ او شکل گرفته و در محل نهایی خود قرار دارند. اگر کودک شما پسر است اندامهای جنسی او قابل مشاهده هستند هر چند...
17 آبان 1389

هفته بيستم

عزیزم سلام وزن کودک شما به 320 گرم رسیده است. طول بدن او نیز از فرق سر تا باسن برابر 16.5 سانتی متر و از فرق سر تا پاشنه پا به صورت کشیده و صاف حدود 25 سانتی متر است. (در بیست هفته اول طول بدن کودک را از سر تا باسن محاسبه می کنیم. بعد از آن طول بدن او را از سر تا نوک انگشتان پا محاسبه می کنیم. زیرا در بیست هفته اول پاهای کودک خمیده شده و در مقابل نیم تنه بالایی او قرار گرفته اند و به سختی می توان طول آنها را اندازه گرفت). یک ماده چرب و سفید رنگ بنام ورنیکس تمام بدن کودک را می پوشاند تا از پوست او در مدت طولانی غوطه ور بودن در مایع آمنیوتیک محافظت کند. این پوشش نرم و لیز حرکت کودک در مجرای زایمان را نیز آسان تر می کند. عمل بلعیدن توسط کو...
14 آبان 1389

بابا من و تو رو خیلی دوست داره

عزیزم سلام می دونی که من هم کارمندم هم تازگیا کارشناسی ارشد قبول شدم . می دونم تو اذیت می شی  می دونم تو هم مثل من خسته می شی ولی دلم نمی خواد به خاطر دور بودن پدر و مادرت از جامعه سر افکنده باشی . پس درس می خونم به خاطر تو.  فکر کن جالبه که تو با من سر کلاسام میای . همکلاسها می پرسن بچه داری ؟ می گم آره  می گن کجا گذاشتیش می گم تو شکمم تا قایمکی بتونم بیارمش سر کلاس . بابات برای اینکه برای کارای خونه نه من و نه تو اذیت نشیم همه کارای خونه رو خودش انجام میده تا من و تو سالم و سر حال باشیم ولی ناگفته نماند که من هنوز هم کمرم درد می کنه. ...
13 آبان 1389

هفته هاي گذشته

باز هم سلام همونطور که برات تعریف کردم خیلی روزها رو در شک وجود یا عدم وجود تو سر کردم ولی سعی کردم برای بودنت فکری بکنم پس با اینکه دکترا ته دلمو خالی می کردن ولی من مرتب قرص فولیک اسیدمو می خوردم قرص و داروی مسکن و ... به هیچ وجه نمی خوردم .میوه و غذاهای مقوی و شیر بیشتر مصرف می کردم تا اگه ایشالا تو بودی هر دومون متضرر نشیم. با اینکه قصد داشتم برات خاطرات مشترکمونو بنویسم  ولی می ترسیدم و نمی نوشتم . می ترسیدم چون همونجوری هم به داشتنت عادت کرده بودم اگه باهات حرف می زدم اگه یهو می فهمیدم وجود تو فقط یه سراب بوده داغون می شدم . پس برات ننوشتم.وقتی از بودنت مطمئن شدم خوشحال بودم که برای سلامتیت هیچ چیز کم نذاشتم ولی ناراحت ب...
13 آبان 1389

اولین سونوگرافی و دکتر رفتن

سلام عزیز دل روز۴/۶/٨٩  رفتم دکتر که از بودنت و از سلامتت مطمئن بشم. اونم برام سونو گرافی نوشت. جواب سونوگرافی این بود: رحم با ابعاد بزرگ واکوژنیسته طبیعی مشهود است. ضخامت آندومتر نرمال و حدود کانال آندومتریال منظم است. در حفره لگن هیچ توده فراگیر یا مایعی دیده نمی شود. ساک حاملگی با واکنش نرمال به قطر ١٧ میلیمتر مطابق با ۶-۵ هفتگی مشهود است. تکرار بررسی ده روز بعد برای رویت قطب جنینی توصیه می شود.   این یعنی اینکه به وجود تو مشکوکن.   ده روز بعد طبق تجویز پزشک دوباره برای بررسی قطب جنینی رفتیم سونوگرافی این بار آب پاکی رو ریختن رو دستمون و دکتر گفت جنین از دست رفته و باید ختم بارداری بدین. ...
13 آبان 1389

دوست داری بدونی کی فهمیدیم خدا تو رو بهمون داده؟

سلام عزیز دلم دوست دارم امروز یک کم مثل بزرگا برات حرف بزنم. شاید الان که خودت داری خاطراتتو می خونی من دیگه نباشم که برات تعریف کنم  و شاید اینا تنها راه ارتباط من و تو باشه . پس برات می نویسم: من و بابات با هم همکلاسی بودیم خیلی با اقتدار پدرت یه روز از من خواستگاری کرد و من مدتها بعد با ترس و تردید بهش جواب مثبت دادم . می گم با تردید چون هر دومون دانشجو بودیم و بدون هیچ امکاناتی . با این حال قبول کردم . به سختی و با وام تونستیم یک سال و نیم بعد از پایان درسامون با هم ازدواج کنیم. روزای سختی داشتیم هر دو به شدت کار می کردیم تا بتونیم در شهر غربت زندگیمونو بسازیم. تازه بابا دانشجوی ارشد هم شده بود ولی مامانی قبول نشد و آرزو به دل...
13 آبان 1389

سايت جالب

سلام مامانی دل تو دلم نیست که ببینم کوچولوی من چه شکلیه . امروز توی اینترنت با یه سایت جالب آشنا شدم که با آپلود عکس مادر و پدر تصویر احتمالی بچه رو می داد. من هم سریع عکسهامونو دادم یه عکس دختر گرفتم یه پسر چقدر ناز بودن ولی مطمئنم که خودت نازتری. گلم من هنوز نمی دونم تو دختری یا پسر . هر وقت میرم سونوگرافی فقط یادمه بپرسم سالمه؟ قلبش می زنه ؟  بعد که میام بیرون می گم کاش جنسیتش رو هم می پرسیدم ولی عزیزم چه فرقی می کنه که تو چی باشی مهم اینه که سالم باشی.  آدرس سایته این بود: www.makemebabies.com  اولش آپلود عکس شخص بعد آپلود عکس همسر و در مرحله بعد انتخاب یه قاب مناسب برای عکس و ضمنا انتخاب اسم و جنسیت ...
9 آبان 1389

دانشگاه رفتن تو با مامان

سلام شیرین من مامان قبل از اینکه تو توی دلش باشی دانشگاه امتحان داده بود . وای اومدن تو و قبول شدن مامانی همزمان با هم اتفاق افتاد. خیلی مردد بودم که برم یا نه . بالاخره با توکل به خدا و اصرار بابایی تصمیم به ثبت نام گرفتم. همش خدا خدا می کردم که تو اذیت نشی. تهران قبول شدم ولی راهش خیلی دور بود کلی تو ترافیک می موندم تا برسم به کلاس . تو راه هم همش استرس داشتم انقدر که شلوغ بود می ترسیدم نکنه تصادف کنم. یه بار که تسمه فرمان هیدرولیک ماشینم برید و با بدبختی تونستم ماشین و خودمو سالم یرسونم خونه. کلی نگرانت بودم آخه می دونستم هرچی من استرس داشته باشم روی عزیز دلم تاثیر منفی می ذاره بعدش تصمیم گرفتم دیگه ماشین نبرم و با مترو ...
5 آبان 1389